جدول جو
جدول جو

معنی حرف گیر - جستجوی لغت در جدول جو

حرف گیر
خرده گیر، نکته گیر، عیب گیر، عیب جو، برای مثال چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرف گیرآنچه غم (سعدی۱ - ۴۹)
تصویری از حرف گیر
تصویر حرف گیر
فرهنگ فارسی عمید
حرف گیر
(فَ وَ دَ / دِ)
عیب گیرنده. عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده. (شرفنامۀ منیری). خرده گیر. نقاد سخن. ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در سخن:
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرف گیران را نشایم.
نظامی.
خدایا حرفگیران در کمینند
حصاری ده که حرفم را نبینند.
نظامی.
چو حرفم برآید درست از قلم
مرا از همه حرفگیران چه غم.
سعدی.
زبان همه حرفگیران ببست
که حرف بدش برنیامد ز دست.
سعدی.
خوشوقت کسانی که ز پا بنشستند
در بر رخ مردمان نادان بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند
وز دست و زبان حرفگیران رستند.
سعدی.
، عیب جو در هر چیز. مطلق ناقد. مطلق نکته گیر:
بگویند از این حرفگیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار.
سعدی.
، مصحح. غلطگیر
لغت نامه دهخدا
حرف گیر
نکته گیر، عیب جو
تصویری از حرف گیر
تصویر حرف گیر
فرهنگ فارسی معین
حرف گیر
خرده گیر، ایرادگیر، عیب جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میله ای فلزی که بر بام ساختمان های بلند نصب می شود تا برق حاصل از صاعقه را با سیمی که به آن متصل شده به زمین منتقل کند و مانع حریق شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرف گیری
تصویر حرف گیری
عیب جویی
حرف گیری کردن: کنایه از عیب جویی کردن، برای مثال گر انگشت من حرف گیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵ - ۷۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق گیر
تصویر عرق گیر
آنکه عرق میوه ها و گیاه ها را می گیرد، عرق کش، پیراهن نازک که زیر پیراهن بر تن می کنند، زیرپیراهنی، پارچه یا حوله ای که عرق بدن را با آن خشک می کنند، پارچه ای که بر پشت اسب در زیر زین می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرب گیر
تصویر ضرب گیر
کسی که تنبک می زند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ فِ ضَ)
شمس قیس گوید: یاء و دال است که در آخر کلمه فایدۀ ضمیر جماعت حاضران دهد، چنانکه می آیید و میروید و ربط را نیز باشد، چنانکه عالمید و توانگرید. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 165). و رجوع به ’ید’ شود. و نیز در عنوان حرف ضمیر و رابطه گوید: یائی است که در اواخر افعال ضمیر مخاطب باشد، چنانکه رفتی و میروی و در اواخر صفات حرف رابطه باشد، چنانکه تو عالمی، تو توانگری. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 187). رجوع به ’ی’ و ’حرف اضافت و ضمیر’ شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ قَ / قِ)
یکی از حروف قافیه است. شمس قیس گوید: هر حرف ساکن (غیر حرف مد و لین) که ماقبل روی ّ باشد آنرا حرف قید خوانند. و حرف قید ده است: ’ب’ چنانکه ابر و گبر. ’خ’ چنانکه بخت و رخت. ’ر’ چنانکه سرد و زرد. ’ز’ چنانکه دزد و مزد. ’س’ چنانکه مست و دست. ’ش’ چنانکه دشت و تشت. ’غ’ چنانکه نغز و مغز. ’ف’ چنانکه رفت و گفت. ’ن’ چنانکه بند و کمند. ’ه’چنانکه مهر و چهر. و اگر بناء قافیت بر کلمات عربی نهند و پیش از روی ّ واوی مفتوح ماقبل یا یائی مفتوح ماقبل افتد چنانکه اوس و قوس و فردوس و چنانکه قیس و کیس و اویس آن واو و یاء هم حرف قید باشد. و واو مفتوح ماقبل در پارسی جز ’نوک’ نیافتم که آن تیزی سر سنان و سر قلم باشد. و یاء مفتوح ماقبل جز ’پیک’ ندیدم. و بهیچ حال حرف ردف را با حرف قید نشاید آمیخت. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 194). رجوع به قید شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ)
حرف عله در حالتی که ساکن باشد. حرف مصوت. رجوع به حرف عله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَ / مِ)
حرف شهوت. شمس قیس در عنوان حرف میل و شهوت گوید: باء و الف و راء است موصول به هاء بیان حرکت، که در اواخر اسامی معنی میل و شغف دهد به چیزی، چنانکه غلام باره و روسبی باره و سخن باره و جامه باره، یعنی پسردوست و روسبی دوست و سخن دوست و جامه دوست. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به باره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ یِ)
یکی از حروف قافیه است. شمس قیس گوید: آن است که حرف مزید بدان پیوندد، و اصل این اسم از نوار است رمیدن و آتش را بهمین معنی نار خواندند که در التهاب مضطرب و رمنده باشد. و گویند امراءه نوار، زنی پارسا و رمنده از فواحش و چون این حرف از خروج که اقصی غایت حروف قافیت است بدو مرتبه دورتر می افتد آنرا نایر خواندند. و این معنی ابومسلم بشاری که یکی از فحول شعراء عجم بوده است روایت میکند. و باشد که حرف نایر متکرر گردد و دو و سه نایر باشد چنانکه در اصناف قوافی بیان کنیم. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 202). و رجوع به نایر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جارر)
یکی از حروف جاره. حرف اضافه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
حروفچین چاپخانه. مرتّب. رجوع به حروف چین شود، حرف گیر. (مجموعۀ مترادفات ص 253). سخن چین
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ زَ)
حرف ردع. حرف منع. رجوع به حرف ردع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پاراتنر. صاعقه گیر. آهنی نوکدار که برسر بنا نصب کنند و بوسیلۀ آن ساختمانها را از اثر صاعقه محفوظ دارند. مخترع آن فرانکلین آمریکائی است. اساس آن میلۀ طویلی است از آهن که آنرا بر فراز عمارت نصب کنند و این میله بتوسط زنجیری از تمام قسمتهای آهن دار عمارت میگذرد و وارد چاهی میشود و بزمین مربوط میگردد و چون ابری که الکتریستۀ آن مخالف الکتریستۀ زمین است از مقابل نوک میله بگذرد بواسطۀ خاصیت مجاورت الکتریستۀ آن وارد زمین می شود و اگر اتفاقاً صاعقه هم وقوع پیدا کند متوجه نوک میشود و بنا محفوظ میماند. و رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ صَ)
رجوع به حروف صفیره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عیب گیری. (شرفنامۀ منیری). نقد. نکته گیری. خرده گیری در سخن و جز آن:
گر انگشت من حرف گیری کند
ندانم کسی کو دبیری کند.
نظامی.
یکی پندگیرد، یکی ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ خوا / خا)
آنکه طرف کسی نگاه دارد. طرفدار. حامی. حمایت کن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرگ گیر
تصویر کرگ گیر
شجاع، گرگ گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرف شیر
تصویر ظرف شیر
سیس شیرخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفگیر
تصویر حرفگیر
خرده گیر ایراد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف آخر
تصویر حرف آخر
سخن پایانی مغز سخن
فرهنگ لغت هوشیار
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصه گیر
تصویر حصه گیر
بهره گیر
فرهنگ لغت هوشیار
چکیده گیر، رومال، زیرپوش خوی گیر آن که عصاره میوه ها را گیرد عصار، خجل شرمنده، جامه ای نازک که برای خشک کردن عرق بدن پوشند زیر پیراهنی، پارچه ای که بدان عرق پاک کنند دستمال رومال، جامه ای که بر پشت اسب و در زیر زین اندازد، کلاهکی از پارچه به شکل نیم کره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرد گیر
تصویر مرد گیر
سلاحی است کج بشکل چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
گرو گیرنده: عارف و عامی بودند گرو گیر از تو تو از آن هردو گرو گیر بفریاد و نفیر. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
گرد گیرنده فرا گیرنده اطراف چیزی را محیط. آنکه گردان را مغلوب کند شجاع دلاور: یکی مرد بدنام او اردشیر سواری گرانمایه ای گردگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره گیر
تصویر گره گیر
مجعد، پرپیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرق گیر
تصویر عرق گیر
زیرپیراهن، دستمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف زور
تصویر حرف زور
سخن ناحق، سخن تحکم آمیز و ناروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف گیری
تصویر حرف گیری
خرده گیری، عیب جو
فرهنگ فارسی معین
خرده گیری، ایرادگیری، عیب جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد